در جیب کودکان یتیم قمر و زهره و زحل می ریخت
زیر پایش خدا غزل می ریخت
غزلی را که از ازل می ریخت
غزلی را که از ازل می ریخت
آن امامی که تا سحر امشب
روی لبهای من غزل می ریخت
شب شعر مرا چه شیرین کرد
بین هر واژه ای عسل می ریخت
آن که در جیب کودکان یتیم
قمر و زهره و زحل می ریخت
آن کریمی که در پیاله دست
هر چه می ریخت لم یزل می ریخت
از هر آن کوچه ای که رد می شد
حُسن یوسف در آن محل می ریخت
تیغ خشمش ولی به وقت نبرد
رنگ از چهره اجل می ریخت
شتر سرخ را به خون غلتاند
لرزه بر لشگر جمل می ریخت
آن امامی که روز عاشورا
از لب قاسمش عسل می ریخت
.::.سید حمیدرضا برقعی.::.
+ نوشته شده در پنجشنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 18:51 توسط باباجون شیرازی
|