از بدن پشمآ لوم فهمیدم . یک اندازه شدن دست و پایم بی دلیل نبود . غیر ممکن بود که دستم
به زنگ خانه برسد . حضورم با اهمیت تر از قبل شده و کمترعابری بدون توجه از کنارم می گذرد .
یکی سنگ به طرفم پرتاب می کند گویا قصد جانم را کرده با شد . آن یکی با محکم کوبیدن
پایش قصد ترساندنم را دارد و به شدت از این کار لذت می برد . آن یکی دهانش را مچاله کرده
و چشمهایش را تنگ تر و به نرمی سرش را می لرزاند و هر دو دستش را با یک بی نظمی ی
خاصی تکان می دهد و همزمان صداهای عجیب و غریبی از خود تولید می کند گویا به واسطه ی
این حرکات هدفمند در پی طرح یک دوستی است . وقتی وارد خانه شدم زنم در حالی که دستش
را بالا برد و خودش را به عقب پرتاب کرد با جیغ بلندی ترسش را بیرون ریخت و با دهانی گشاد
گفت : گم شو کثافت این موقع شب اینجا چه کار می کنی . با عجله ی تجربه شده ای کفش و
دمپایی ها را به طرفم پرتاب می کرد . روی دیوار نشستم و به او خیره شدم . هر بار که می گفتم
من شوهرتم دهانش را گشاد می کرد و می گفت گم شو . عجب گربه چشم سفیدی ی .
به یقین رسیدم که گربه شدم .
توی کوچه گربه های دیگری هم بودند . به نرمی نزدیکشان شدم و کنار سطل زباله جایی پیدا
کردم .
به کنار دستی ام گفتم من امروز گربه شدم .
گفت اصلا مهم نیست که کی گربه شدی مهم این است که بد موقع ای گربه شدی .
-- چطور مگه !
-- احتیاج به گفتن نیست . مگه نمی بینی همه دارن پرسه می زنن . سه چهار ماهه که هیچی
برای خوردن پیدا نکردیم .
-- حتی استخوان ؟
-- ای بابا استخوان که یکسال نایاب شده . ما به ماست ترشیده و پنیر گندیده هم رضا هستیم .
گربه وسطی که تمیز تر به نظر می رسید گفت : من مدتی است که زدم تو کار میوه ولی دو ـ
سه هفته است که دیگه پوست میوه هم پیدا نمی شه . اون چشم سیاه رو می بینی – اون تو
کار یک بار مصرفه میگه این روزها آدمها در لیس زدن از ما پیشی گرفتن همه ی ظرفهای
یکبار مصرف شش لیس شدن حتی رد انگشتی هم روشون نمونده . تا دلت بخواد پوست
بادمجون و کدو و ساقه سبزی و ته هویج و 0000
بهتر بود بز می شدید آقا نه گربه !!!!!!!
شیراز- محمد هادی پور ابراهیم
زمستان هشتاد و هفت
http://pourebrahim-m.blogfa.com/